دنیای تیره...
خطوط سیاه و سفید...
سرگردان...
رقصان و گیج...
روی کاغذ های بی روح بی هدف می گردند...
انگار اینبار مقصدی برای بودن ندارند...
برای دیده شدن...
و سیاه و سفد بودن مگر جرم است...
رسم آدمیت ندارند اینها...
که به جرم سیاه بودن بخواهند به بردگی بروند...
بردگی آنها همین جاست...
همین نتوانستن ها...
شوق دل انگیز که نباشد می شود اسارت...
و معنی بودنها همین است؟؟؟؟